وانشات
چون چند روزیه نبودم امروز چند تا ری اکشن و وانشات میذارم
اسم تو:ا،ت
کاراکتر ها:گوجو،دازای
موضوع:اولین بوسه چطور اتفاق میافته
gojo satoru
ا،ت به گوجو زنگ زد و گفت:«گوجو جونم، بیا خونم. برات شیرینی پختم.»
ا،ت با هیجان منتظر گوجو موند و به در زل زد. بعد از چند دقیقه زنگ در به صدا در اومد. ا،ت مثل فشفشه از جا پرید و در رو باز کرد. گوجو لبخند زد(از اون لبخند های دخترکش)و چشمک زد:«اوجو_ساما، پس شیرینی های من کجاست؟....»
ا،ت گفت:«چشمات رو ببند و دنبال من بیا....»
گوجو:«باشه....»
ا،ت دست گوجو را گرفت و او را کشید به سمت اتاقش. جعبه بزرگی را از زیر تخت بیرون آورد و گفت:«تادا....!!! کادوی ولنتاین!»
گوجو:«وای.....ولنتاین؟ مگه امروز؟...»
ا،ت:«اوهوم....»
گوجو جعبه را باز کرد و با یک عینک آفتابی جدید روبه رو شد. با چشمای اکلیلی به ا،ت نگاه کرد و گفت:« ولی من کادو نیاوردم...چطور جبرانش کنم؟....»
ا،ت:«چطوره منو ببوسی؟»
بعد هم خندید ولی گوجو با گونه گل انداخته به ا،ت نزدیک شد، کمر ا،ت را گرفت و لبش را محکم روی لب های ا،ت گذاشت و او را بوسید. بعد از یک یا دو ثانیه متوقف شد و با چشمان خمار به ا،ت نگاه کرد و گفت:«اجازه میدی...... اجازه میدی....ببوسمت؟....»
جوابت؟
Osamu Dazai
توی آژانس بودی و داشتی به سخنرانی های خسته کننده کنیکیدا گوش میدادی(قصد توهین ندارم)که دیدی یک عدد بانداژی بهت نزدیک میشه(دازای)و میاد میگه:«بازی میکنی بچه جان؟...»
تو هم میگی:«اوهوم....حالا چه بازی ای؟...»
دازای:«جرعت و حقیقت!..»
از این بازی خوشت میومد پس دنبال دازای راه افتادی. دیدی که رانپو، کیوکا،یوسانو و آتسوشی هم اونجا هستند. کنار یوسانو نشستی.
یوسانو بطری رو چرخوند و بله، یوسانو باید از دازای سوال می پرسید. یوسانو:«جرعت یا حقیقت؟»
دازای:«جرعت!!!!»
یوسانو:«امممممم،ا،ت رو ببوس.»
تو:«چییییییی؟؟؟؟؟؟»
یوسانو:«البته با اجازه!»
دازای لبخند زد و نزدیک شد و توی گوشت گفت:«اوجو_سان، اجازه میدی ببوسمت؟؟؟؟...»
جوابت؟